بیرون دمیدن. خارج شدن. رستن: از ابر نوبهار چو باران فروچکید چندین هزار لاله ز خارا برون دمید. منوچهری، شوهر وی رابرت برونینگ (1812- 1889 میلادی) نیز شاعری بود با الهامی که گاه مبهم و عجیب می نماید. وی کوشیده است که اعماق روح انسان را تحلیل کند. (فرهنگ فارسی معین)
بیرون دمیدن. خارج شدن. رُستن: از ابر نوبهار چو باران فروچکید چندین هزار لاله ز خارا برون دمید. منوچهری، شوهر وی رابرت برونینگ (1812- 1889 میلادی) نیز شاعری بود با الهامی که گاه مبهم و عجیب می نماید. وی کوشیده است که اعماق روح انسان را تحلیل کند. (فرهنگ فارسی معین)
صلاح دیدن. مصلحت دیدن. مناسب دانستن. ممکن دیدن. (از یادداشت مؤلف) : مرا گفت بشتاب با او بگوی که گر زانکه گفتم ندیدی تو روی. فردوسی. بگویش که از من تو چیزی مجوی که فرزانگان آن نبینند روی. فردوسی. چنان روی دیدند یکسر سپاه که آیند با هدیه نزدیک شاه. فردوسی. جز زنهار و اعتذار و استغفار روی ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 72). هیچ روی ندیدند جز آنکه قاضی ممالک رکن الدین علی بن ابراهیم، المغیثی را... (تاریخ جهانگشای جوینی) ، جانبداری کردن. (فرهنگ رشیدی). طرفداری و جانبداری کردن. (ناظم الاطباء)
صلاح دیدن. مصلحت دیدن. مناسب دانستن. ممکن دیدن. (از یادداشت مؤلف) : مرا گفت بشتاب با او بگوی که گر زانکه گفتم ندیدی تو روی. فردوسی. بگویش که از من تو چیزی مجوی که فرزانگان آن نبینند روی. فردوسی. چنان روی دیدند یکسر سپاه که آیند با هدیه نزدیک شاه. فردوسی. جز زنهار و اعتذار و استغفار روی ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 72). هیچ روی ندیدند جز آنکه قاضی ممالک رکن الدین علی بن ابراهیم، المغیثی را... (تاریخ جهانگشای جوینی) ، جانبداری کردن. (فرهنگ رشیدی). طرفداری و جانبداری کردن. (ناظم الاطباء)
جایز دانستن. بمصلحت دیدن. پسندیده و مطلوب داشتن. مجاز شمردن. روا داشتن. رجوع به روا داشتن و روا شود: که شهری خنک بود و روشن هوا از آنجاگذشتن ندیدی روا. فردوسی. سر بارۀ دژ بد اندر هوا ندیدند جنگ هوا را روا. فردوسی. چنان پروریدش که باد هوا بر او برگذشتن ندیدی روا. فردوسی. نه آزار زن جست رای عزیز نه آزار یوسف روا دید نیز. شمسی (یوسف و زلیخا). نیز نبینم روا اگر نه بگویمت بر مگسی خوب نیست ضربت فرهاد. ناصرخسرو
جایز دانستن. بمصلحت دیدن. پسندیده و مطلوب داشتن. مجاز شمردن. روا داشتن. رجوع به روا داشتن و روا شود: که شهری خنک بود و روشن هوا از آنجاگذشتن ندیدی روا. فردوسی. سر بارۀ دژ بد اندر هوا ندیدند جنگ هوا را روا. فردوسی. چنان پروریدش که باد هوا بر او برگذشتن ندیدی روا. فردوسی. نه آزار زن جست رای عزیز نه آزار یوسف روا دید نیز. شمسی (یوسف و زلیخا). نیز نبینم روا اگر نه بگویمت بر مگسی خوب نیست ضربت فرهاد. ناصرخسرو
بوی آمدن... (آنندراج) : میدمیداز دم مشکین صبا بوی بهشت بوی بردیم از آن زآن سر کوه آمده بود. کمال خجندی (از آنندراج). از سبزه خط تو دمد بوی جان هنوز بلبل برون نرفته از این گلستان هنوز. اوجی همدانی (از آنندراج)
بوی آمدن... (آنندراج) : میدمیداز دم مشکین صبا بوی بهشت بوی بردیم از آن زآن سر کوه آمده بود. کمال خجندی (از آنندراج). از سبزه خط تو دمد بوی جان هنوز بلبل برون نرفته از این گلستان هنوز. اوجی همدانی (از آنندراج)