جدول جو
جدول جو

معنی روح دمیدن - جستجوی لغت در جدول جو

روح دمیدن
(تَ خوَرْ / خُرْ دَ)
جان بخشیدن. زنده کردن. دمیدن روح. نفخ روح:
این لطف بین که در گل آدم سرشته اند
وین روح بین که در تن عالم دمیده اند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ طِ)
بیرون دمیدن. خارج شدن. رستن:
از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارا برون دمید.
منوچهری، شوهر وی رابرت برونینگ (1812- 1889 میلادی) نیز شاعری بود با الهامی که گاه مبهم و عجیب می نماید. وی کوشیده است که اعماق روح انسان را تحلیل کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لُ تَ)
صلاح دیدن. مصلحت دیدن. مناسب دانستن. ممکن دیدن. (از یادداشت مؤلف) :
مرا گفت بشتاب با او بگوی
که گر زانکه گفتم ندیدی تو روی.
فردوسی.
بگویش که از من تو چیزی مجوی
که فرزانگان آن نبینند روی.
فردوسی.
چنان روی دیدند یکسر سپاه
که آیند با هدیه نزدیک شاه.
فردوسی.
جز زنهار و اعتذار و استغفار روی ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 72). هیچ روی ندیدند جز آنکه قاضی ممالک رکن الدین علی بن ابراهیم، المغیثی را... (تاریخ جهانگشای جوینی) ، جانبداری کردن. (فرهنگ رشیدی). طرفداری و جانبداری کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ تَ)
جایز دانستن. بمصلحت دیدن. پسندیده و مطلوب داشتن. مجاز شمردن. روا داشتن. رجوع به روا داشتن و روا شود:
که شهری خنک بود و روشن هوا
از آنجاگذشتن ندیدی روا.
فردوسی.
سر بارۀ دژ بد اندر هوا
ندیدند جنگ هوا را روا.
فردوسی.
چنان پروریدش که باد هوا
بر او برگذشتن ندیدی روا.
فردوسی.
نه آزار زن جست رای عزیز
نه آزار یوسف روا دید نیز.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نیز نبینم روا اگر نه بگویمت
بر مگسی خوب نیست ضربت فرهاد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(حِ اَ)
روح الامین. جبرئیل:
برند و خوانند از ابلهی و حمق و جنون
ثنای روح امین را بنزد دیو رجیم.
سوزنی.
و رجوع به روح الامین و جبرئیل و روح و روح القدس شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ تَ)
تازه روییدن. سر زدن:
آمد نوروز و نو دمید بنفشه
بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه.
منجیک
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بوی آمدن... (آنندراج) :
میدمیداز دم مشکین صبا بوی بهشت
بوی بردیم از آن زآن سر کوه آمده بود.
کمال خجندی (از آنندراج).
از سبزه خط تو دمد بوی جان هنوز
بلبل برون نرفته از این گلستان هنوز.
اوجی همدانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روی دیدن
تصویر روی دیدن
((دَ))
روا داشتن، صواب دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
إعطاء الرّوح
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
Spirit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
animer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
beflügeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
격려하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
حوصلہ دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
প্রেরণা দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
กระตุ้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
kuhamasisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
cesaretlendirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
活気づける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
надихати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
להחיות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
menyemangati
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
вдохновлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
aanmoedigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
animar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
animare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
animar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
激发
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
ożywiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
प्रोत्साहित करना
دیکشنری فارسی به هندی